دایانا پرنسس کوچولو

دل نوشته بابا ( روز تولد تو کوچولو ناز بابا )

سلام کوچولوی ناز من . چهار شنبه صبح زود (٩١/٤/٢١)حدود ساعت ٥ صبح من و مامان و مادر جون از خواب بیدار شدیم و با عجله آماده شدیم تا بریم بیمارستان .آخه همه منتظر امدن تو خوشکل بابا بودیم .ساعت ٧ مامان به زایشگاه منتقل شد و می گفتن که از ساعت حدود ٨ عملها شروع می شه . طی این مدت تا ساعت ٨/٣٠  که تو جیگرم به این دنیای بزرگ پا گذاشتی به من خیلی سخت گذشت .آخه خیلی نگران سلامتی تو و مامان جون بودم . وقتی که پرستار اتاق عمل تورو با انکوباتور آورد انگار که تمام دنیا رو به من دادن . نمی تونستم باور کنم که این همون جیگریه که ٩ ماه من و مامان بی صبرانه منتظر آومدنش بودیم.ساعتهای  ٩ به من اجازه دادن که برای دیدن مامان به اتاق ریکاوری برم . وقتی...
30 تير 1391

شمارش معکوس

کوچولوی مامان! امروز وارد 39 هفتگی شدی و قراره 4 روزه دیگه مامانی بره بیمارستان تا اگه خدا بخواد تو رو بدنیا بیاره و اون روزی رو که 9 ماه انتظارش رو کشیده بیاد و واسه اولین بار صورت ماهت رو ببینه تو رو راست راسکی بغل کنه.. خیلی عجیبه نمیتونم هیچ تصوری از شکل ماهت داشته باشم و فقط میدونم که مثل یه فرشته کوچولو ناز و معصوم خواهی بود. میدونی جیگرکم! من همیشه از دیدن بچه های کوچک هر جا و هر شکلی که بودن ذوق میکردم، بارها تو اتاق عمل واسه دیدن یه فرشته کوچولو که پا به این دنیا گذاشته میرفتم سر عمل سزارین و با دیدن فرشته ها حس خوبی داشتم. ولی الان نمیدونم با دیدن یه فرشته ای که مال خودم هست عوج لذتم چقدر خواهد بود فقط میترسم همون چند روز اول...
17 تير 1391

هفته 38

عزیز دل مامان! دیگه کم کم داره شمارش معکوس واسه دیدنت شروع میشه. مامان از این هفته دیگه کار رو تعطیل کرده و آمده مشهد خونه مادرجون و داره واسه اومدنت آماده میشه. دیروز رفتم پیش دکتر غلامحسین ارندی که قراره تو رو بدنیا بیاره و نوبت عمل واسه روز 21 تیر برام گذاشت، یعنی یک هفته دیگه عزیزم. البته اگه تو خودت نخواهی زودتر بیای. من هم دارم همه چی رو آماده میکنم. امروز لباسهایی رو که قراره روزای اول بپوشی رو شستم که پوست لطیفت آسیب نبینه. مادرجون هم واست 2 تا تشک و بالشت اضافه درست کرده که تو گهوارت بذارم. آره نفس مامان! دارم ساک بیمارستان تو مسافر کوچولوم رو میبندم و کلی واست ذوق میکنم. ایشالا خیلی زود از تو شمک مامانی در میای و میپری تو بغل م...
13 تير 1391

دلنوشته های بابا جون

سلام جیگر کوچولوی بابا! امشب هم مثل هر شب مامانی واسه من و تو آهنگ موزارت گذاشته که با هم بخوابیم. هر شب تازه وقتی که میخواهیم بخوابیم موقع بیداری و ورجه وورجه های تو میشه. من وقتی حرکاتت رو از شکم مامان لمس میکنم خیلی ذوق میکنم چون احساس میکنم صدای بابا رو میشناسی و عکس العمل نشون میدی. ما امسال چون منتظر تو مهمون کوچولومون بودیم با دوستامون و دایی محمود نرفتیم مسافرت و امیدوارم سال دیگه بتونیم 3 نفره با هم بریم سفر، چون میدونم تو هم مثل مامان و بابا عاشق مسافرت رفتنی! من عاشق تو ومامان جونت هستم چون فکر میکنم تو هم مثل مامانت خیلی ناز و مهربونی! پرنسس بابا! حدود 2 هفته تا بدنیا اومدنت مونده و من و مامان واسه اومدنت داریم لحظه شم...
6 تير 1391

هفته 37

پرنسس من ! امروز وارد هفته ٣٧ شدی عزیزم. دیگه واقعا بزرگ شدی و این هفته دیگه یک نوزاد کامل میشی مامانی. مامان رو که حسابی گرد و قلمبه کردی! الهی فدات بشم که مامان رو اذیت نمیکنی. لگدهات و دست و پا زدن هات آرومه و بر خلاف اینکه بقیه میگن که ماه آخر لگدها دردناک میشه ، ولی دخمل من خیلی ملاحظه مامانش رو میکنه و آروم جابجا میشه.!! همین امشب ٢بار خودت رو جمع کردی یه گوشه شکم مامانی و سفت چسبیده بودی، من و بابایی هم حسابی نوازشت کردیم و کف پای کوجولوت هم واضح لمس میشد و ما حسابی ذوق زده قلقلکش کردیم. امشب با باباجون میگفتیم که کوچولومون آروم و صبوره و ایشالا بعد تولدش هم همینطوره. آخه عشق مامان، کوچولوی خاله سمیرا (هانا ) ٦روز پیش دنیا او...
4 تير 1391

اتاق پرنسس کوچولو

کوچولوی مامان، بالاخره من و باباجون وقت کردیم تو تعطیلی این هفته اتاقت را کامل کنیم.البته هنوز یه چیزایی باید تغییر کنه که مامانی از این هفته دیگه که کارش رو تعطیل میکنه ، میره واست میخره ( پرده اتاق، لوستر ،..). از بعضی لباسات که از دبی خریده بودم هم واسه یادگاری عکس گرفتم. البته همه لباسات رو نگذاشتم عشق من!                                                    ...
4 تير 1391
1